"کارناوال" برای من آهنگ خاصی است. من معمولاً در مورد چیزهایی می نویسم که اخیراً در زندگی ام اتفاق افتاده است، بنابراین زمانی که در مورد یک خیلی بزرگتر نوشتم عجیب بود دوره ای از زندگی من مدت ها بعد از اینکه با آن صلح کردم.
به طرز عجیبی چیزی که خاطرات را زنده کرد این بود در حال مطالعه تکنوازی پیانوی 21 قطعه ای رابرت شومان " کارناوال ". ناگهان، من متوجه شدم که در مورد این لیست غیرقابل تصور فکر می کنم وقایعی که در یک سال پر هرج و مرج در مالیبو، کالیفرنیا اتفاق افتاد. بود مانند تماشای یک قرقره فیلم قدیمی، از صحنه ای مشروب به صحنه دیگر، چشمک زدن روی آرواره های یک جوک یا آرواره های یک جانور - شما به سختی می توانید بگویید. هر زمان این بخش اسرارآمیز زندگی من در گفتگو مطرح می شود، مردم شوکه شده اند و مانند یک فیلم درگیر داستان هستند. مطمئن... بسیار سرگرم کننده بود - تاریک، پرخور، پر از ماجراجویی و درگیری. شیاطین، فرشتگان و ضدقهرمانان در سایه های تیره لس آنجلس بی عشق و آلوده به مواد مخدر... اما واقعی بود. من مشکل دارم به خودم یادآوری کنم که واقعی بود زیرا بسیار ساختگی به نظر می رسد.
"کارناوال" یک بازتاب است از افرادی که در آن سال میشناختم و اینکه واقعاً چه حسی داشتم که یک NPC (شخصیت غیرقابل بازی) در داستانهای پیچیدهشان بود. این بازیگران سمی خستگی ناپذیر تظاهر کرد آنها دوستان من بودند و خیلی سرشان شلوغ بود متقاعد کردن من که هیچ کس دیگری نخواهد بود. آنها مرا در موقعیتهای خطرناک قرار میدادند تا مرا از آنها بیرون بکشند. اگر من نگران چیزی بودم یا نگران چیزی بودم، باور می کردم آنچه می دیدم فقط یک توهم بود. بنابراین من باید به آنها اعتماد کنم - آنها مسن تر، با تجربه تر، عاقل تر هستند. آنها "مراقب من بودند." آنها دروغ هایی را در گوش من زمزمه کردند، هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام دادند تا هم مرا الهام بخشند و هم در هم شکستم، تا من را در تیم خود نگه دارند و از تیم دیگری دور کنم. این واقعیت که من به راحتی تلقین نمیشدم، باعث شد که دست و پاهایم را محکمتر بکشند. آنها عروسکبازان چیرهدستی بودند که شکار میکردند روحهای همدلی که به آنها توجه میکردند، میتوانستند دندانهایشان را در آنها فرو کنند و کمی جوانی را بدزدند. آنها می خواستند یک شکاف پر شود، یک احساس اعتبار، یک کودک زخمی به طنز; شخص دیگری که می توانستند اجرا کردن را آموزش دهند برای عشق و توجه، درست مانند آنها. همه چیزهایی می خواستند که حواسشان پرت شود - از آن وحشت داشتند اعتبار. آنها پروژههای شخصی را دوست داشتند - پیدا کردن کسی که با آنها پایین بیاید تا احساس تنهایی نکنند. که به معنای آنها بود آنها را تزریق کرد هر وقت صلاح دیدند مسموم کنند.
2015 یک فانتزی بیمار بود، یک کارناوال صریح، اما من برای زندگی انتخاب شدم - فانتزی که خیلی سریع از آن رشد کردم. انگار سالها پیش است، اما هنوز نقش اساسی در رفتار امروز من دارد. من تا ابد از سواری سپاسگزارم.